چالش صد روزه، روز سوم و چهارم

و تو هم‌روزی پیر می شوی،
اما من
پیر تر از این ‌نخواهم ‌شد،
در لحظه ای از عمرم‌ متوقف شدم!
منتظرم بیایی...
و از برابر من بگذری
زیبا‌ ، پیر شده!
آراسته به نوری
که از تاریکی من دریغ کرده ای...!

برچسب ها: شعر , شمس لنگرودی

چالش صد روزه، روز سوم و چهارم...

شادی های امروزم زود اتفاق افتاد: یه مسابقه تلگرامی که بصورت سریال برگزار میشه شرکت کردم دیشب نتایج این ماهش اومد که منم کامل شده بودم  از این کتاب مزخرف سختی که برای زبان خریدم طبق برنامه ای که ریخته بودم خوندم  دوستم زنگ زد (با اینکه بخاطر کار خودش بود ولی من که نمی تونم جلو خودمو از خوشحال شدن بگیرم!) فعلا همینا... برچسب ها: چالش 100 روزه شادی چالش صد روزه، روز سوم و چهارم...ادامه مطلب

امروز زودتر تعطیل شدیم یکم درمورد چکمه های بالای زانو و کریسمس و فانتزیای احمقانمون صحبت کردیم...

بعدش رفتیم نشستیم بستنی خوردیم

من میوه ای اون همش شکلاتی و نسکافه ای. مال من شبیه پرچم ایران شده بود :|

یخ زدم تو اون هوا...

بعد اومدم دیدم چقدر خنده دار میشه قیافم تو سرما :)

برچسب ها: روزمره

چالش صد روزه، روز سوم و چهارم...

دیروز که شادیامو نوشتم... خوب بود نسبتا همه چی الا یه چی... اولش خیلی ناراحت شدم که قضیه رو فهمیدم بعدش گفتم آدم واس چیزایی که قابل حلند غصه نمیخوره بیخودی...ولی حالا جهت خلاصه: زود تعطیل شدنم، بستنی خوردنمون، دیدن اجرای شوخیه مگه تو تی وی، فقط همون تیکشو دیدم، دکور دورهمی هم بسیار زیبا بود، چرت و پرت گفتن با یه دوست قدیمی امروز: یه قسمت دیگه از سریالی که خیلی دوستش دارم، دیدن یکی که خیلی دوستش دارم و به زندگیم امید میده از همون روز اول، قبل دیدنش به یه چیزی امیدوار شدم... بعدش دیدمش و از اون روز بیشتر و بیشتر بهش وابسته میشم... همین بسه برای کل امروزم خدایا مرسی... (بقول تهی)  برچسب ها: چالش 100 روزه شادی چالش صد روزه، روز سوم و چهارم...ادامه مطلب